معلم گفته بود انشا بنویسید موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت من نوشته بودم علم بهتر است مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید تو نوشته بودی علم بهتر است شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی او اما انشا ننوشته بود، برگه ی او سفید بود خودکارش روز قبل تمام شده بود معلم آن روز او را تنبیه کرد بقیه بچه ها به او خندیدند آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
میرزا علیاکبر طاهرزاده صابرشاعر اجتماعی و انقلابیجمهوری آذربایجانبود.
او در ۱۸۶۲ در شهرشماخیآذربایجانزاده شد. در کودکی به مکتب رفت و پس از دایر شدن مدارس جدید درباکوبه مدرسه رفت. در ۱۸۸۴ برای زیارت سفری بهمشهدوسمرقندوبخاراکرد و مدتی هم بهکربلارفت. مدتها بهفارسیوترکی آذربایجانیغزل و قصیده میسرود.
صابر نخستین اشعار خود را به صورت نوحه و مرثیه سرود و پس از آن سرودههایی فرهنگی به نظم درآورد و سرانجام در سال ۱۲۸۴/۱۹۰۵ به بعد به جستارهای سیاسی پرداخت. انقلاب ۱۹۰۵ روسیهو تأثیر آن درقفقازباعث این دگرگونی شد و صابر با آغاز به کارنشریه ملانصرالدینبه جمع نویسندگان آن پیوست. در سالهای ۱۹۱۱-۱۹۰۶ صابر یکی از کوشاترین همگارانمجله طنز ملانصرالدینبود. سرودههای طنز صابر با نامهای مستعاری چون «هوپهوپ»، «آغلار گولهین»(متبسم گریان) و «ابونصر شیبانی» چاپ میشد. در جریانجنبش مشروطهدرایرانآثار و اشعار او در ایران خوانده میشد و بر نویسندگان و روشنفکران ایران اثر زیادی داشت. داستان «چوپان دروغگو» و شعر «كلاغ و روباه» در واقع ترجمهي اشعار تركي او ميباشد.
ورود ایران به جزایر سهگانه؛ ناگفتههای درگیری خونین در تنب بزرگ
نیروهای ایرانی چهل و یک سال پیش در آذرماه ۱۳۵۰، در عملیاتی به دقت محاسبه شده، بر این سه جزیره مسلط شدند. من که در آن زمان معاونت سردبیری کل روزنامه اطلاعات را بر عهده داشتم، از انگشت شمار گزارشگرانی بودم که نیروهای ایرانی را در این عملیات همراهی کردند. سفر هیجانانگیزی در پیش نداشتیم، از دست کم یک هفته پیشتر میدانستیم که ایران به زودی پس از نزدیک به ۷۰ سال استعمارگری بریتانیا بار دیگر بر سه جزیره مهم و استراتژیک ابوموسی (به روایتی با نام ایرانی گـَپ سَبزو) و تنبهای بزرگ و کوچک رسماً مسلط خواهد شد. سفری بیهیجان در پیش بود، اما تاریخی.نیروی دریایی شاهنشاهی ایران با تشکیل ستادی ویژه در جزیره قشم در ۲۲ کیلومتری تنب بزرگ خود را آماده کرده بود تا در مراسمی تشریفاتی درفش ایران را در این سه جزیره بیهیچ درگیری و حادثهای به اهتزاز درآورد. هواپیماهای شکاری ایران بر فراز این سه جزیره در پرواز بودند.ساعت ۶:۱۵ بامداد روز نهم آذرماه ۱۳۵۰، یک روز پیش از خروج کامل نیروهای استعمارگر بریتانیا از شرق سوئز من جمله از خلیج فارس، عملیات نیروی دریایی ایران آغاز شد و...
لوح تقدیر از محمود رضا خاوری، مدیر عامل فراری بانک ملی هنوز روی سایت این بانک و در قسمت دستاوردهاست. نکته جالب اینکه خاوری این تقدیر نامه را به خاطر تلاش برای ارتقای امر به معروف و نهی از منکر لسانی دریافت کرده است. البته خود وی همزمان ریاست هیأت امر به معروف و نهی از منکر بانک ملی را بر عهده داشته است. ..
یکی از اقشاری که در مملکت به اصطلاح اسلامی ما مورد ظلم روز افزون واقع میشود، قشر مستضعف معلول است. قشری که برای خدمات رسانی به آنان سازمان عریض و طویل بهزیستی ایجاد شده است. اما با توجه به فعالیت لاک پشتوار این سازمان، به نظر میرسد تنها قشری که از این سازمان سود میبرد، کارمندان محترم سازمان بهزیستی باشند. در واقع این سازمان نه قدرت حمایت جدی از معلولین را دارد و نه میلی به انجام این کار نشان میدهد. به عنوان مثال قانون مناسب سازی معابر و اماکن عمومی، همهی سازمانها و اماکن را ملزم میکند که ساختمانها و معابر خود را برای استفادهی معلولین مناسب سازی کنند و متولی نظارت بر این کار را سازمان بهزیستی قرار داده است. ولی این سازمان نشان داده قدرت و جدیت لازم برای فشار آوردن به سازمانهای دولتی و خصوصی را ندارد تا بتواند این قانون را اجرا کند. و یا در جایی دیگر ادارات دولتی ملزم شدهاند تا 3 درصد از کارمندان خود را از میان معلولین انتخاب کند. اما ادارات دولتی یا علناً از اجرای این قانون سر باز میزنند و یا با گنجاندن عبارت...
به تازگی محمود احمدینژاد، رئیسجمهور ایران با پذیرش گرانیهای موجود، گفته است: استانداران باید با هماهنگی همه دستگاههای ذیربط و با فعال کردن بازرسیها از افزایش بی رویه بهای کالا جلوگیری کنند. این در حالی است که پیش از این نیز کسان دیگری، از غیر طبیعی بودن تورم موجود در جامعه و طبیعتا دستهای پشت پرده سخن گفته بودند!
به گزارش «تابناک»، پس از این گفته دکتر احمدینژاد، استاندار تهران، چهار دامدار تهرانی را موظف به پرداخت یک و نیم میلیارد تومان جریمه به دلیل گران فروشی کرد. این در حالی است که گویا، پرداخت سطحی و غیر عمیق به علت گرانیهای اخیر، موجب تشدید گرانیها در آینده و وارداتی شدن کامل اقتصاد ایران خواهد شد.
اما بهتر است که رئیسجمهور و استانداران، به جای این برخوردهای سطحی، به بهبود علتهای گرانی و رفع علتهای تورم در کشور متمرکز شود، نه این که با دامداری ـ که با انواع و اقسام هزینهها و حمایت نشدنها و بدتر از آن روبهرو بوده است ـ به مانند متخلف و گناهکار برخورد کند.
در این باره باید گفت، نتیجه رفتار امروز تولیدکنندگان به سیاستهای اقتصادی دولت برمیگردد؛ بنابراین، بهتر است دولت خود در سیاستهای خویش تجدیدنظر کرده و تولیدکنندگان را مقصر گرانی نداند، چرا که دامداران خود با مشکلات گوناگون روبهرو بودهاند و از آنجا که قدرت لازم برای برخورد با آنها را ندارند، بسیاری از دادمداران دست از کار کشیده و دامهای خود را به کشتارگاه فرستادهاند.....
فرارو نوشت، در سال 89 در ایران 22.5 درصد خانوارها «بدون فرد شاغل»، 55.4 درصد دارای «یک نفر شاغل»، 17.2 درصد دارای «دونفر شاغل» و 4.9 درصد دارای «سه نفر شاغل و بیشتر» بودهاند.
نتایج بررسی های بانک مرکزی از وضعیت اشتغال در کشور در سال 89 گویای آن است که در بین افراد شش ساله و بیشتر خانوارها، 30.5 درصد «شاغل»، 4.0 درصد «بیکار»، 9.7 درصد «با درآمد بدون کار»، 24.3 درصد «محصل»، 26.5 درصد «خانهدار» و 5.0 درصد متعلق به سایر گروهها بودهاند. طبق یافتههای فوق سهم افراد محصل و افرادی که در سایر گروهها طبقهبندی شدهاند در مقایسه با سال قبل کاهش و سهم افراد شاغل، بیکار، با درآمد بدون کار و خانهدار افزایش داشته است.
بررسی مزبور نشان میدهد که در بین اعضای مذکر شش ساله و بیشتر خانوارها، 52.2 درصد «شاغل»، 5.9 درصد «بیکار»...
من براي هميشه اين سوال آزار دهنده را زمزمه ميكنم كه اگر قرار بود به زمين بياييم و مورد امتحان الهي قرار گيريم پس آن نمايش دراماتيك و آن فيلم هندي سجده فرشتگان بر آدم و رانده شدن شيطان چه بود؟؟؟ و يا اگر قرار بود در بهشت بمانيم و بهشت پناهگاه ما باشد آن پانتوميم پر تراژدي ميوه ممنوعه چه اهميتي داشت؟؟
شايد من در پي كشف اين سوال نروم و همچون بزرگواران مسجدي در پي سلوك توهم خويش باشم اما نه ،چه سخت است اصرار در ندانستن و چه طاقت فرساست ابهام زيستن و چه آزار دهنده است رسوايي سكوت نفهميدن
از يك طرف امروز در ميان اين موجودات اسلامي و در برابر بسياري از اين ميوه هاي ممنوعه پيشرفته، همچون منبر ها و رساله و سلوك ها و توسل ها و ادعيه، با يك خود خواهي عظيم و يك عصيان مطلق و يك فطرت عميق ، تنها با تكيه بر ستون قلمم و در اوج قله تنهايي و در مقابل قلب هاي همه مردم تاريخ، با آزادي كامل ، غسل كرده،پاك و طيب و سبك بار، با صداي بلند و رعايت هجاي زبان و دقت در قواعد تجويد اعلام ميكنم كه: شيطان در ماجراي اجباري ميوه خوردن من كاملا بي گناه است
و از طرف ديگر انسان مدرنيسم امروزي را مي بيني كه به لطف خوردن همان ميوه ممنوعه به چه درجه اي از پيشرفت رسيده است كه با زدن يك كليد تمام دنياي تصويري ذهنش روشن ميشود و او هنوز گيج است و نميداند كه چه بود و چه شد؟؟؟؟؟
و در ميان اين همه علم گرايي و مصرف گراي بوسيله راههايي ميان بر مذكور در كتب ادعيه در شبهاي سرد و در زير كرسي گرم و در كنار شومينه،در حالي كه دستت دور كمر دلبرت حلقه زده است و همچون زنبور مشغول شهد گيري هستي، با خواندن يك عبارت عربي و يك دعاي كوچك به اوج افلاك ميرسي و چه بسا عزيز تر از اصحاب تشنه حسين و مقرب تر از شهيدان بدر و شايد هم شانه و همسايه علي و حتي هم سفره خود خدا. اين پيشرفت و اين حقه اسلامي و اين مدرنيسم مذهبي حاصل نميشد مگر با خوردن همان ميوه ممنوعه. وه چه ميوه گهر باري؟؟؟؟
حرفهاييست براي گفتن كه با جرقه كبريت قلمم، آتشي در مجمر وجودم زبانه ميكشد و من در برابر اين كوه خيال و اين درياي مملو از انديشه و اين صحراي پر از افكار موهوم و اين جنگل پر از درختان ابهام ، محكومم به ابتذال سكوت
نميدانم چرا قلم دستم موازي با انديشه ذهنم حركت نمي كند.شايد نبايد نوشت.شايد نبايد گفت كه اين دنيا مدفن مردگان عالم ديگري است و اين افراد مردگان متحركي باشند كه در برزخدنيايي ديگر سير ميكنند.چه بسا اينجا خود دوزخ باشد.بي شباهت هم نيست همه ابعادش گريه و رنج.همه زوايا ناله و افسوس.شايد يادمان نيست كه قيامتي رخ داده و ما اكنون در دوزخي بنام برزخ و دنيايي بنام توهم و درمكاني بنام هبوط و در جايگاهي مجهول زندگي ميكنيم و شايد هم اين دنيا مدل كوچكي است از آن دنياي واقعي مملو از ايمات و انسانيت و عشق
مقاله ي انتقادي محسن رضايي، به نقل از سايت تابناك:
نزدیک صد سال است، هر گاه سخن از اقتصاد و وضعیت زندگی مردم به میان میآید، نگاهها به سوی دولت و آن هم سدسازی و اتوبانسازی و راهآهن و یا ساخت دانشگاه میرود و بنا بر آن، در همین مدت، هزاران پروژه بزرگ و دهها هزار پروژه کوچک و متوسط به دست دولتها اجرا شده است، به گونهای که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حجم و آمار این پروژهها با ارقام نجومی روبهرو شد؛ ما این موضوع را در اقتصاد «رشد اقتصادی» میگوییم. شاخص رشد اقتصادی، رشد درآمد ملی بین 5 تا 7 درصد است.
* اما چرا در همین صد ساله، فقر و بیکاری در ایران ریشهکن نشده و سلامت و استانداردهای زندگی به بهبودی مناسبی نرسیده است؟
در پنجاه سال اخیر، رشد اقتصادی ایران، تقریبا نزدیک 5 درصد بوده، ولی همیشه بخش گستردهای از مردم ما از زندگی خود ناراضی بوده و در این باره، البته شنیدهام، كسي گفته است: اگر من رئیس جمهور بشوم، اتوبانی بین تهران و شمال میکشم تا بتوان کمتر از یک ساعت، از تهران به آنجا رفت. در حالی که اگر رضاشاه امروز بود، میگفت، آن موقع که من راهآهن سراسری را کشیدم و از تونلهای زاگرس و البرز عبور دادم، فنآوری و دستگاههای راهسازی هشتاد سال پیش بود. امروزه اگر بودم، البرز را از ده نقطه سوراخ میکردم که در آن مسابقه اسبدوانی هم میدادم....
در سالن غذاخوري دانشكده داشتم نهار میخوردم كه پيرمرد نظافتچی در حالي كه سینیهای غذا را جمع میکرد كنارم آمد و گفت: «ببخشيد مهندس سوالي داشتم!» گفتم : «بفرماييد پدر جان!» پيرمرد سینیها را روي ميز گذاشت و شروع به صحبت كرد: «میخواستم بدونم اين انرژي هستهای كه ميگن حق مسلم ماست و بر سرش دعوا و جنجال راه انداختهاند به چه دردي ميخوره؟» گفتم : «چطور مگه؟ خب يك جور فن آوري پيشرفته است ديگه!!» پيرمرد جواب داد: «آخه من كه بچه بودم دلم دوچرخه میخواست ولي خيلي گران بود و پدرم نمیتوانست برايم بخرد. تا اينكه شاه با كلي تبليغات و سر و صدا اولين کارخانهی ذوب آهن را در ايران افتتاح كرد. من در عالم بچگي خيلي خوشحال شدم، فكر میکردم چون دوچرخه از آهن ساخته شده با افتتاح ذوب آهن، دوچرخه هم ارزان خواهد شد و پدرم خواهد توانست آنرا برايم بخرد. اما دوچرخه ارزان نشد و من هم نتوانستم صاحب دوچرخه شوم.» اندكي فكر كردم و گفتم: «پدر جان اين انرژي هستهای...
چه بسيارنبايدهايي كه بايدها را به زنجير كشيد و چه بسيار نخواستن هايي كه خواستن ها را نا اميد ساخت و چه بسيار نديدن هايي كه مناظر ديدني را از دست داد و چه فراوان نشنيدن هايي كه فرياد هاي عبرت اموزي را به سكوت نفهميدن ترجيح داد و چه بسيار حرام هايي كه حلال هاي پاك را به ستوه شرع درآورد و اما انسان موجودي است بين دو ابهام: به سجده افتد يا به سجده افكند
دوست خوبم آقاي صادقي چند روز پيش مقالهای تحت عنوان فرهنگ ايراني در وبلاگ نوشتهاند كه انتقادهاي فراواني بر آن وارد بود. ايشان در آن مقاله فرهنگ ايران باستان را تا عرش بالا برده و فرهنگ اسلامي را با منصوب نمودن به فرهنگ عربي به باد انتقاد گرفتند. پس بر خود لازم ديدم كه نكاتي را گوشزد كنم. در ابتدا بايد به اوضاع و شرايط ايران باستان بپردازم؛ برخلاف مبالغههایی كه آريايي گران بيان میدارند، نظام حاكم بر ايران در دوران هخامنشي و ساساني نه تنها بر اساس عدالت نبوده بلكه پر از تبعيض و ظلم و تاريكي بوده است.نظام طبقاتي به هيچ كس اجازهی بالا آمدن از طبقه خاص خود را نمیداد؛ يك كشاورز زاده حتماً بايد كشاورز میشد و يك درودگر هميشه درودگر باقي میماند.نظام حاكم حتي اجازهی تحصيل علم را نيز به آنان نمیداد چون تحصيل علم امتيازي بود كه تنها به اشراف تعلق داشت.من نمیدانم آييني كه حضرت زرتشت در ابتدا آورده بود چگونه ديني بود، اما آنچه در زمان هخامنشيان و ساسانيان به آن عمل میشد چنان پليد شده بود...
متن امروزم را بخاطر این ایین باستانی ایران زمین به سعی در فرهنگ شناسی اختصاص میدهم. زيرا معتقدم بازيافت حوادث و تجربيات تاريخ مسير صحيح حركت بسمت اينده است.تاریخ این مظلومی که در این روزگار ما محکوم است به سکوت از قدرت حاکمان و فرهنگ غنی مردم ایران به خود می بالد.تا انجا که وقتی از کوروش کبیر اسمی می اورد در مقابل تاریخ ملت های دیگرسری به نشانه غرور بالا می برد و به وجود خود می نازد.پس وقتی که تاریخ اینگونه بر ما مفتخر میشود چرا ما خود از این فرهنگ و سرگذشت مغرورانه به خویش ننازیم؟؟
ديشب با اينكه چند روزي بيشتر به بهار نمانده بود اما يك شب زمستاني تمام عيار بود. از پنجره به بيرون نگاه انداختم، دانههای برف چنان زير نور تير چراغ برق به هم میپیچید كه احساس میکردم اين زمستان تا ابد ادامه پيدا خواهد كرد. تماشاي برف و كولاك شديد بيرون پنجره حال و هواي عيد را از سرم میزدود؛ براي همين پرده را بستم و به صفحه تلويزيون چشم دوختم؛ «مثل يك كابوس» كيفيت سريال تلويزيون هم مثل اسمش به يك كابوس میماند، ديگر داشت حالم به هم میخورد. تلويزيون را خاموش كردم و برادرم فيلمي را كه چند روز پيش خريده بود آورد تا حداقل يك فيلم درست و حساب تماشا كنيم. داداشم میگفت فيلم اورجينالش را پيدا نكرده، روي يك دي وي دي با ماژيك نوشته بود: «جدايي نادر از سيمين». كامپيوتر را روشن كرد و بساط فيلم را به راه انداخت. بازيگران فيلم آنچنان طبيعي بازي میکردند كه حتي بي ذوقترین بيننده را نيز میتوانستند به تحسين و هيجان وادارند. تازه داشتم میفهمیدم كه چگونه «اصغر فرهادي» با اين فيلم به اولين برندهی اسكار در كشورمان تبديل شده است. فيلم از بي رحمي قانون و از بي عدالتي ...
حذف افراد تازهوارد به سرمایهگذاری در امر تولید، در کنار افزایش هزینهها و کاهش درآمدها برای تولیدکنندگانی که پیش از این حضور داشتهاند،منجر به این خواهد شد که گویا قرار نیست در ایران، تولیدکنندهای باشد!
به گزارش خبرنگار «تابناک»، همراستا شدن سود دولت و سود واردکنندگان، عاملی برای فراری دادن افراد از تولید شده است. اقدامات دولت در راستای حمایت از افرادی که میخواهند، در مسیر تولید سرمایهگذاری کنند، تنها و تنها، افزایش هزینهها و تملک دارایی آنهاست، به گونهای که افراد را پس از چندین سال تلاش، ناامید و پشیمان میکند.
از سویی، سیاستهای دولت در قبال تولیدکنندگان موجود نیز عبارتند از: افزایش هزینهها در کنار اجازه ندادن به افزایش قیمتها، ندادن نقدینگی و در اختیار نگذاردن ارز دولتی برای واردات نهادههای مورد نیاز.
اما واقعیتی که امروز در اقتصاد ایران رقم خورده است، این که دولت میخواهد با حذف تولیدکنندگان، بازار را دو دستی تقدیم واردکنندگان کند؛ بنابراین، ارزهای دولتی خود را به آنها داده و از هر گونه تلاش برای نابودی تولید دریغ نمیکند.
در این راستا، مصاحبهای با یکی از افراد دلسوز این مملکت ...
شاید شما این حرفی را که میخواهم بزنم باور نکنید و حتی مرا فردی خرافاتی و خیالاتی بنامید. اما من معتقدم در سرزمین ما یک صندلی منحوس و مرموز وجود دارد که اکثر صاحبانش را به فلاکت و بدبختی کشانده است. ذهنتان جای دوری نرود، منظورم یک صندلی جادویی نیست، بلکه منظور من صندلی نخست وزیری سابق و ریاست جمهوری فعلی است؛ مثلاً آن «هویدای» بیچاره سالها به این صندلی نخست وزیری تکیه داده بود و برای «اعلا حضرت همایونی» خوش خدمتی میکرد، اما عاقبت به دست همان اعلا حضرت دستگیر شد و بعد از انقلاب هم در زندان به دست انقلابیون اعدام شد. نحسی این صندلی دامن «شاپور بختیار» را حتی در فرانسه نیز رها نکرد و وی در خانهی خودش بر اثر ضربات چاقو به قتل رسید.
تابناك: علي مطهري نماينده اصولگراي مجلس هشتم، در پاسخ به مطلبي كه در یک روزنامه اصولگرا نوشته شده بود، پاسخي براي اين روزنامه ارسال كرد كه اين روزنامه متن كامل پاسخ وي را منتشر نكرد. در پي اين مساله هم مطهري جوابيهاش را براي سايتهاي خبري ارسال كرد و در توضيح آن نوشت: جوابيه زير ابتدا براي روزنامه كيهان ارسال گرديد ولي اين روزنامه حاضر نشد، بيش از 10 درصد آن را، آن هم گمشده در ميان توضيحات خود منتشر كند. خواهشمند است متن كامل و سانسور نشده پاسخ اينجانب به آقاي شريعتمداري در آن سايت محترم درج گردد. به گزارش سايتها علي مطهري در جوابيه خود آورده است: آنگونه كه در شماره كيهان مورخ يكشنبه هفتم اسفند 90 آمده، نامهاي با امضاي «جمعي از جوانان اصلاحطلب» در فضاي اينترنتي منتشر شده و براي شما و همكاران اين پرسش را پيش آورده است كه «بايد ديد مراد اين جماعت از رادمردي و مروتي كه به آقاي علي مطهري نسبت ميدهند كدام است؟!»البته براي آنكه ذهن خوانندگان را براي جمله مذكور آماده فرماييد ابتدا نويسندگان نامه را همان «هتاكان به عاشورا و امام» دانستهايد. اين تمهيدات و گذاشتن علامت «؟!» در مقابل پرسش مذكور، معنايي جز القاي همسويي، همدلي يا همراهي اينجانب با آنان به خوانندگان، آن هم در آستانه انتخابات ندارد، به ويژه آنكه قاعدتا اكثر خوانندگان شما مثل بنده از اصل اين نامه در سايتهاي فيلترشده اينترنتي بيخبر بودند. در ادامه اين متن، مطهري نوشته است: بديهي است كه تكليف گروه اندك هتاك نسبت به عاشورا و امام روشن بوده و عمل آنان شديدا محكوم است ولي مساوي دانستن هر اصلاحطلب با «هتاك به امام حسين(ع) و امام خميني» گرچه سود فراواني براي اهداف جنابعالي و كيهان دارد، عقلا و شرعا درست نيست و افراد بسياري را بيدليل از حول نظام پراكنده ميكند همچنانكه كرده است،....
>>حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیدهاید که دنده عقب میرفته که به ماشین یک کانادایی میزند و پلیس که میآید، از راننده ایرانی عذرخواهی میکند و میگوید ” لابد راننده کانادایی مست است که مدعی شده شما دنده عقب میرفتید!”
>>حالا اتفاق جالبتری در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش را متوقف می کند. پلیس میآید کنار ماشین و میگوید:
>>“گواهینامه و کارت ماشین!” اصفهانی با لهجه غلیظی میگوید:” من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست.
>>من صاحَب ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم، شوما منا گرفتین.”
>>مامور پلیس که حسابی گیج شده بوده بیسیم میزند به فرماندهاش و عین قضیه را تعریف میکند و درخواست کمک فوری میکند.
>>فرمانده اش هم میگوید که او کاری نکند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل میرساند و به راننده اصفهانی میگوید:
>>آقا گواهینامه؟ اصفهانی گواهینامه اش را از توی جیبش در میآورد و میدهد به فرمانده. فرمانده میگوید: کارت ماشین؟
اصفهانی کارت ماشین را که به نام خودش بوده از جیبش در میآورد و میدهد
به فرمانده.
>>فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور میدهد راننده در صندوق عقب را باز کند. اصفهانی در را باز میکند و فرمانده میبیند که صندوق هم خالی است.
>>فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی میگوید:” پس این مأمور ما چی میگه؟!”
>>اصفهانی میگوید: “چی میدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم میخواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت میرفتم؟
عصر شنبه، یکی از پرهیجانترین مناظرههای انتخاباتی در دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد و دکتر علی مطهری به نمایندگی از فهرست صدای ملت و حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید محمود نبویان از جبهه پایداری انقلاب اسلامی در این نشست حضور یافتند.
به گزارش رجانیوز، مطهری پیش از این برنامه اعلام کرده بود که با دکتر مهدی کوچک زاده، حجتالاسلام حمید رسایی و حجتالاسلام قاسم روانبخش مناظره نخواهد کرد اما اصرار و هماهنگی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف موجب شد تا مطهری و محمود نبویان در تالار جابربن حیان دانشگاه شریف رودر روی هم قرار گیرند. این مناظره بر خلاف مناظره های قبلی از مباحث فرهنگی و کلان آغاز شد و به مسائل سیاسی کشیده شد. نقطه فابل توجه در این مناظره عصبانیت علی مطهری از بازخوانی کارنامه اش در مجلس ششم و اهانت او به دانشجویانی که یود به وقف دانشگاه آزاد اعتراض داشتند. مطهری خطاب به نبویان گفت: نسبت به رفتارهای جبهه پایداری انتقاد دارم و بهتر است آقای نبویان به جای بحثهای نظری و فکری، بحثهای انتخاباتی بکنند. ایشان از مواضع جبهه پایداری دفاع کند من هم از جبهه صدای ملت. دانشجویان منتظر شنیدن مواضع انتخاباتی ما هستند نه اینکه ما بنشینیم و بحث نظری و فکری کنیم.مطهری ادامه داد: ما به دوستان آقای نبویان و به عملکردشان در جبهه پایداری انتقاد داریم شما در رفتار با ولایتفقیه به گونهای عمل میکنید که رفتار کلیسای قرون وسطا را تداعی میکند. وی همچنین با اشاره به اظهاراتی که درباره حسین علایی مطرح شده است، گفت: بحث ما بر سر کسانی است که کاسههای داغتر از آش شدهاند و جلوی در خانه آقای علایی رفته شعار داده و به خانوادهاش توهین کردند.....
تصور کنید صد سال بعد از این، یکی از نوادگان ما در بیابان شوره زار ارومیه قدم میزند که به طور تصادفی به جادهی میان گذر دریاچهی سابق ارومیه برخورد میکند؛ فکر میکنید او چه تصوری نسبت به ضریب هوشی اجداد خود پیدا خواهد کرد؟ به احتمال زیاد او تصور خواهد کرد که این جاده را انسانهای نئاندرتال غارنشین ساختهاند؛ چون هیچ نشانهای از فناوری قرن بیست و یکم در آن نخواهد یافت. اجداد او با کندن کوهها، میلیونها تن سنگ و خاک را به بستر دریاچه ریختهاند، بدون اینکه هیچ گونه ارزیابی زیست محیطی و زمین شناختی روی آن انجام داده باشند. آنها با این کار از یک طرف دریاچه را به دو نیم کرده مانع چرخش طبیعی آب شدهاند و از طرف دیگر باعث پخش شدن آب دریاچه در مناطق کم عمق و افزایش تبخیر آن شدهاند. سنگینی خروارها سنگ و خاک به تدریج موجب نشست کف دریاچه و کور شدن چشمههای طبیعی آن شده است. بیشک نوادگان ما با دیدن این شاهکار بی نظیر آن را به عنوان «احمقانهترین سازهی تاریخ» در کتاب رکوردهای گینس به ثبت خواهند رسانید.
دبيرستان تعطيل شده بود، سال دوم دبيرستان بودم، با شتاب به مدرسه ي طلبگي ( مسجد حاج مد ابراهيم) مي رفتم. توي ذهنم درس منطق را مرور مي کردم. کتاب الکبري في المنطق که البته کتاب کوچکي بود اما پر بار و پر نکته. درست سر پيچ کوچه مدرسه- توي خيابان عباس آباد، ميان باغ ملي و سه راه ارامنه- ديدم زن خاچيک با دخترش سونيا دارند از روبرويم مي آيند. شش سال مي شد که آن ها را نديده بودم. سونيا دو سال از من بزرگتر بود. مادرش مثل بيشتر زن هاي ارمني روسري اش را پشت گردن و زير بافه ي موهاش گره زده بود. گوش هاش هم با گوشواره هاي فيروزه اي بيرون روسري سفيدش مانده بود. سونيا روسري نداشت. سلام کردم. زن خاچيک پيشاني ام را بوسيد!....
بودا به دهی سفر کرد. زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : «این زن، هرزه است به خانهی او نروي» بودا به کدخدا گفت: «یکی از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت. آنگاه بودا گفت : «حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: « هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند» بودا لبخندی زد و پاسخ داد: هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند. بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند. برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش!
دبیر انجمن صاحبان صنایع استان تهران در هفته گذشته اعلام کرده بود که «۲۵ درصد کارخانهها در این استان عملاً تعطیل شدهاند.» به گزارش خبرگزاری نیمهرسمی مهر، مهدی میرعبداللهیان همچنین اشاره کرد که تنها ۳۸ درصد کارخانههای ایران فعال هستند.همزمان گزارشهایی از تحقق نیافتن وعده محمود احمدینژاد، رئیس جمهوری اسلامی ایران، برای ایجاد دو میلیون و ۵۰۰ هزار شغل در سال جاری، ۱۳۹۰، انتشار یافته است. 21درصد نیمهفعال، ۱۶ درصد رو به تعطیل و ۲۵ درصد تعطیل. اینها آمارهایی است که دبیر انجمن صاحبان صنایع استان تهران در یک همایش درباره وضعیت کارخانهها در استان تهران ابراز داشته است. چه دلایلی باعث شده است که چرخ تولید در کارخانههای ایران که میلیاردها ریال صرف احداث آنها شده است باز بایستد؟ یکی از این دلایل واردات بیرویه است. در این ارتباط فاضل موسوی، نماینده خدابنده در مجلس، از واردات بیرویه، بیحساب و کتاب و غیر کارشناسی انتقاد کرده است. یک دلیل دیگر از زبان رضا قصری، رئیس انجمن صاحبان صنایع تهران، مطرح شده است. آقای قصری از تخصیص نیافتن یارانههای بخش صنعت در فاز اول هدفمندی یارانهها انتقاد کرده است. علیرضا محجوب، نماینده مجلس، نیز در گفتوگو با رادیو اینترنتی «ایران صدا»از عدم اعطای تسهیلات اشتغالزایی توسط سیستم بانکی کشور به واحدهای تولیدی گفته است.
علیرضا محجوب:تقریباً در بیشتر موارد اعتبارات روی کاغذ داده شده است. به نظر ما از نظر عملیاتی چیزی به واحدها نرسیده است. غلامرضا مصباحی مقدم، رئیس کمیسیون طرح تحول اقتصادی مجلس، نیز گفته است که مهمترین عامل در افزایش نرخ بیکاری، مدیریت نادرست قانون هدفمندی یارانهها از سوی دولت است. او همچنین گفته است که اجرا نشدن تعهدات دولت برای پرداخت ۳۰ درصد از منابع حاصل از اجرای قانون هدفمندی به بخش تولید، موجب رکود و تعطیلی واحدهای تولیدی پس از اجرای این قانون شد. این نماینده مجلس، تحریمهای اعمال شده از سوی آمریکا و سایر کشورهای غربی را از دیگر عوامل موثر در افزایش نرخ بیکاری ذکر کرده است. بحث تعطیلی کارخانهها و واحدهای تولیدی در ایران در شرایطی مطرح میشود که محمود احمدینژاد، رئیس جمهوری اسلامی ایران، در پیام نوروزی خود وعده داده بود که ایجاد دو و نیم میلیون شغل در دسترس ملت ایران قرار خواهد گرفت. این وعده در حالی داده شد که به گفته دبیر انجمن صاحبان صنایع استان تهران، برای راهاندازی هر شغل باید یکصد میلیون تومان سرمایهگذاری شود. یعنی برای ایجاد دو میلیون و ۵۰۰ هزار شغل مورد نظر محمود احمدینژاد، دولت او تاکنون باید ۲۵۰ هزار میلیارد تومان سرمایهگذاری کرده باشد. البته محمود احمدینژاد سه ماه مانده به پایان سال جاری در سخنانی در شهر یاسوج گفت که «حداکثر با ۲۵ میلیون تومان میتوان یک شغل شرافتمندانه، مفید و تولیدی در کشور ایجاد کرد».اما همین مقدار هم در کل به بیش از ۶۳ هزار میلیارد تومان سرمایه نیاز دارد. در همین ارتباط با توجه به گزارشهای منتشر شده، به نظر میرسد دولت در ایجاد دو میلیون و ۵۰۰ هزار شغل در سال جاری موفق نبوده است.
علیرضا محجوب، نماینده مجلس، در گفتوگو با رادیو اینترنتی ایران صدا:قاعدتاً در این مورد هم که کسی بیاید و بگوید که من نشان میکنم این همه شغل ایجاد شده است، این حرف خیلی علمی نیست. غلامرضا مصباحی مقدم، رئیس کمیسیون طرح تحول اقتصادی مجلس، هم گفته است: وضعیت فعلی و شواهد موجود بیانگر آن است که وعدههای دولت در خصوص کاهش نرخ بیکاری و ایجاد اشتغال چند میلیونی قابل تحقق نیست.
این روزها مهمترین خبری که از تلویزیون ما پخش میشود بحران اقتصادی در کشورهای غربی است. تقریباً روزی نیست که از تظاهرات، تحصن و یا اعتصاب و ورشکستگی در غرب خبری به میان نیاید. صدا و سیمای ما هر روز با آب و تاب به مشکلات مردم مظلوم اروپا و آمریکا میپردازد و چنان برایشان اشک تمساح میریزد که شنوندهی ایرانی تصور میکند یک فاجعهی انسانی مثل فاجعهی سومالی در غرب در حال وقوع است. راستش اولش من فکر میکردم این تبلیغات و سیاه نماییها از غرب در جهت مقابله به مثل رسانهای و پاسخی به شیطنت خبری غربیهاست و در واقع هیچ اتفاق خاصی در غرب نیفتاده است. اما وقتی از چند نفر از دوستان تازه از فرنگ برگشته در مورد اوضاع اروپا سوال کردم، پی بردم که اکثر خبرهای صدا و سیما از بحران اقتصادی غرب درست است و واقعاً مردم اروپا و آمریکا از اوضاع اقتصادی خود ناراضی هستند (البته با کمی چاشنی مبالغه).
ولی سوالی که اینجا پیش میآید این است که اگر واقعاً اوضاع آنها این قدر بحرانی ست، پس چرا آنها هیچ وقت به کشورهای باثباتی مثل کشور ما مهاجرت نمیکنند که حداقل از یارانهی نقدی یا سهام عدالتی برخوردار شوند؟ و چرا این سوال من برای شما این قدر خنده دار است؟ جواب این سوالات مضحک این است که در واقع مفهوم بحران اقتصادی در غرب و ایران متفاوت است. به عنوان مثال، رسیدن به نرخ بی کاری 10 درصدی برای آنها یک فاجعه و برای ما یک آرزوست و یا تورم 9 درصدی برای غربیها یک کابوس و برای مردم و مسئولین ما یک رویای شیرین است. خانوادههای غربی نگران اینترنت پرسرعت خویشند و خانوادههای ایرانی نگران فیش آب و برقشان... اما شاید یک نفر سوال کند که اگر واقعاً وضع ما هم مثل اروپاییها بحرانی ست پس چرا خبری در خیابانها نیست؟ چرا هیچکس تظاهرات یا تحصن نمیکند؟ واقعیت این است که ما سالهاست که در یک بحران اقتصادی نامحسوس زندگی کردهایم و دیگر به زندگی در شرایط بحرانی عادت نمودهایم. از نشانههای آن هم هجوم گاه و بیگاه مردم برای خرید سیم کارت و دلار و سکه است. متأسفانه ما مردم ایران حتی اگر اجازهی اعتراض هم داشته باشیم بیشتر ترجیح میدهیم عزت نفس نشان دهیم و صورتمان را با سیلی سرخ نگه داریم تا اینکه فقر و بی کاری و بیچارگیمان را فریاد کنیم. به خاطر همین بحران نامرئی است که آستانهی تحمل مردم ما در روابط اجتماعیشان این قدر پایین آمده است. مردمانی که ظاهراً آرام و مهربان به نظر میرسند با کوچکترین تنش بیرونی از کوره در میروند؛ کافی ست یک خراش به ماشینمان بیفتد تا خیابان را روی سرمان بگذاریم، کافی ست در استادیوم داور یک اشتباه کند تا تمام خانوادهاش را جلوی چشمش ظاهر کنیم، کافی ست کودکمان چند سوال اضافی بپرسد تا تمام مشکلات یک روز کاری روی سرش آوار کنیم...
قضیهی صدا و سیما و بحران اقتصادی غرب، داستان گفتگوی دو دیگ سیاه است؛ مهم نیست روی کدامشان سیاهتر است، مهم این است که هر دو دیگ سیاه هستند.
وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید پول زیادی نداشتند. شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. بچه ها همگی با ادب بودند. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند. مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد. وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟ پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه، قیمت بلیط ها را گفت. پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟! متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد؟ ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا. مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد...
بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم...!!!!
بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم.
آن روز «مش نظام» مثل همیشه تا لنگ ظهر در اندرونی خوابیده بود. زنش «اشرف خانم» خیلی دوست داشت بیاید و فریاد بزند: «پاشو مرد! ظهر شد، برو سرکارت، برو یک لقمه نان بگیر بیار تو خونه!» اما جراتش را نداشت چون مش نظام مرد بداخلاقی بود و اگر کسی از خواب بیدارش میکرد مثل برج زهرمار میشد و دیگر آن روز هیچ کس جلودارش نبود. به ناچار اشرف خانم چادر گل دارش را سر کرد و به قصد خرید نان از خانه خارج شد. مدتی نگذشت که پسر ده سالهشان «آرش» ناگهان به اندرونی و بالای سر پدر دوید و در حالی که نفس نفس میزد، داد کشید: «بابا، بابا، پاشو از زیر زمین بوی گاز میاد!!» مش نظام تکانی به خود داد و بدون اینکه چشمهایش را باز کند گفت: «برو به مامانت بگو» آرش جواب داد: «مامان خونه نیست» اما مش نظام قبل از اینکه جواب او را بشنود دوباره به خواب رفته بود. آرش حرفهای «آقای ایمنی» را به یاد آورد که در تلویزیون همیشه در مورد خطرات نشت گاز هشدار میداد. او میدانست که پدر را به این راحتی نمیتوان بیدار کرد، بنابراین با فکر کودکانهاش چارهای اندیشید؛ زیر سیگاری پدر را که پر از ته سیگار و خاکستر بود، برداشت و محکم به شیشهی کمد کوبید. صدای وحشتناک شکستن شیشهی کمد و ظرفهای داخلش به هوا بلند شد. او پیش خودش فکر کرده بود اگر شیشهی کمد بشکند بهتر از این است که کل خانه آتش بگیرد. اما چشمتان روز بد نبیند، مش نظام بلند شد و با چشمان نیمه باز کمربندش را پیدا کرد و دیوانهوار به جان آرش افتاد. او به فریادهای پسرش که میگفت: «بابا گاز، بابا گاز!» هیچ اعتنایی نداشت. در همین موقع اشرف خانم نان در دست، وارد شد و جلوی مش نظام دوید و گفت: «مرد، بچه را چرا داری كتك میزنی؟ مگه دیوانه شدی؟» مش نظام همانطور که داشت کمربندش را میچرخاند فریاد زد: «من دیوانهام یا این بچهی خل و چلت که بیخودی زده شیشهی کمدو شکسته؟ آخه این چه بچه ایه که تو تربیت کردی؟» خلاصه این داد و غال تا حیاط خانه کشیده شد و صدا به گوش همسایهها رسید. «فیروز خان» مرد همسایه، که به چشم چرانی معروف بود و به هر بهانهای به خانهی همسایهها سرک میکشید، اولین نفری بود که از دیوار حیاط بالا آمد. او با لحن موذیانه ای داد زد: «مش نظام! خجالت بکش، مرد که دست رو اهل و عیالش بلند نمیکنه! حیف این زن که عیال تو شده!» مش نظام که با شنیدن این حرفها حالا غیرتش هم به جوش آمده بود، دیگر خون جلوی چشمانش را گرفت، رو به زنش کرد و در حالی که از خشم میلرزید گفت: «ای زن نابکار! تو چه سر و سری با این فیروز داری که این جور هوای تو رو داره؟» اما اشرف خانم حتی فرصت جواب دادن نیز پیدا نکرد و کمربند مش نظام سر و صورتش را کبود و خونی کرد. اشرف خانم که دیگر طاقت کتکهای او را نداشت به طرف در حیاط دوید و از خانه خارج شد. مش نظام هم پس از اینکه آرش را در زیرزمین زندانی کرد، دوباره به اتاق اندرونی رفت و درازکش، شروع به سیگار کشیدن نمود. چند ساعتی نگذشته بود که ناگهان خانهی مش نظام با صدای انفجار مهیبی طعمهی حریق شد. او در این آتش خود ساخته، زنده زنده سوخت، اما آرش خوشبختانه قبل از اینکه بسوزد در زیرزمین از بوی گاز خفه شده بود و هیچ دردی را احساس نکرد. اشرف خانم هم که کس و کاری نداشت برای گذران زندگی زن صیغهای فیروز خان شد و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی نکرد.
پارتی بازی چیست؟ همان مترادف عامیانهی «رانت خواری ست» که در کشورهای جهان سوم به وفور یافت میشود. از بقالی محل گرفته تا آن بالا بالاها شایع بوده و کار خیلیها را بر اساس بند «پ» راه میاندازد. البته بسته به موقعیت اجتماعی افراد کارکردهای آن متفاوت میباشد، مثلاً برای افراد طبقهی پایین جامعه در حد خرید سیب زمینی مرغوب و ارزان از بقالی محل بوده و در افراد طبقهی مرفه به گرفتن وامهای نجومی یا پستهای مدیریتی متعدد منجر میشود.
سهام عدالت چیست؟ نوعی ورق پاره شبیه تحریمهای شورای امنیت است که کارکرد خاصی نداشته و فقط باعث ایجاد شغل برای چند نفر در هیئت امنای آن گردیده است.
دلار چیست؟ نوعی کاغذ بی ارزش است که اخیراً در اثر توطئهی دشمنان! مورد اقبال مردم قرار گرفته و ان قریب است که در پایتخت به جای پول ملی به کار برده شود.
ریال چیست؟ تنها واحد پول ملی در دنیاست که اکثر مردمان تابعهی آن، سرسختانه، از تلفظ نامش سر باز میزنند.
ایران خودرو چیست؟ اقیانوس بزرگی است به عمق یک تا دو سانتیمتر که مردم قادر به شنا کردن در آن نیستند، ولی مسئولین به عظمت و گستردگی آن افتخار مینمایند.
حتماً همهی شما حکایت اذان بی موقع آن مرد خیاط را شنیدهاید؛ همان که تعرض سردار سپاه خلیفه به یک زن پاکدامن را تاب نیاورد و بر بالای پشت بام شد و اذانی بی موقع سر داد، تا شاید صدایش را اینگونه به گوش خلیفه برساند. این عمل باعث آشفتگی در میان مردم شد و خلیفه دستور داد او را دستگیر کنند و به حضورش بیاورند تا دلیل این عمل نا به جایش را از او باز پرسد. وقتی خلیفه قضیه را از زبان مرد خیاط شنید، سردار سپاهش را مجازات کرد و از مرد خیاط خواست هر موقع عمل نا ثوابی از عوامل حکومتی دید اذانی بی موقع سر دهد تا وی به حساب کارشان برسد.
در زمان ما هم قضیهی مردان آزادهای چون سردار علایی، علی مطهری، عماد افروغ و اکبر اعلمی همان قضیهی مرد خیاط است که هر از چند گاهی اذان بی موقع سر میدهند و متأسفانه مورد تهاجم تنگ نظران قرار میگیرند. همان تنگ نظرانی که ملاک خودی یا غیر خودی بودن افراد را از زبان رسانههای بیگانه میگیرند. اگر بیبیسی اظهارات انتقادی یک فرد دلسوز را با آب و تاب انعکاس دهد، او میشود غیر خودی، بیبصیرت و جیره خوار غرب؛ و این را روبهان آنگلوساکسون چه خوب دریافتهاند. آنها با این حیله دلسوزان ایران اسلامی را یکی یکی به دست برخی دوستان متحجر به مسلخ میبرند.
وقتی خودمان چوب برمیداریم و یکی یکی برگهای نظام را میتکانیم، دیگر نباید برگهای ریخته شده را مقصر بدانیم. برای آقایان کیهان نشین دلیل این اذانهای بی موقع اصلاً مهم نیست، مهم این است که صدای اذان بی موقع این آزاد مردان از بلندگوی بیبیسی به گوش میرسد.
کساني كه بيش از يك ساعت در هفته وقت خود را در اين وبلاگ صرف كنند طبق قانون شاغل محسوب شده و حقوقي مساوي مدير سايت يعني صفر ريال وجه رايج مملكت دريافت خواهند كرد. با توجه به اينكه هيچ محدوديتي در استخدام دوستان در اين طرح وجود ندارد اميد است به زودي ريشه ي نحس بيكاري از اين مملكت كنده شده و ما به اقتصاد اول نه تنها اين دنيا كه آن دنيا نيز تبديل شويم...
لازم به ذكر است كه ارسال مطالب غير اخلاقي و توهين آميز موجب لغو عضويت شما خواهد شد
چند شب پیش مستند شوک با عنوان سرقت مسلحانه از تلویزیون پخش شد. موضوع مستند در مورد ماجرای حملهی مسلحانه به یک ماشین حمل پول بود. در این حادثه تمامی مأموران محافظ ماشین قبل از این که بتوانند عکسالعملی نشان دهند کشته شده بودند و تمام پول موجود به سرقت رفته بود. در این فیلم از خانوادههای قربانیان گرفته تا سارقان دستگیر شده و مسئولین بانک مربوطه به تصویر کشیده شده بودند. اما در میان همهی اینها چیزی که برایام جالب به نظر رسید عکسالعملهای مجری با وجدان این فیلم بود. او وقتی با سارق مسلحی که مرتکب قتل شده بود صحبت میکرد، تقریباً همان حسی را داشت که در مصاحبه با مسئول بیکفایت بانک داشت. او در واقع بیشتر از بیمسئولیتی مقامات بانک شوکه شده بود تا قساوت سارقین. هیچکس از یک سارق مسلح انتظار انسانیت و شعور ندارد. اما انتظارها از یک مسئول بلند پایهی بانک بیش از اینهاست. نمایندهی بانک با چنان خونسردی مشمئز کنندهای صحبت میکرد که انگار نه انگار چند انسان بیگناه در این حادثه کشته شدهاند. مثلاً وقتی مجری میپرسید چرا محافظین جلیقهی ضد گلوله نداشتند؟ جواب میداد چه فرقی میکند به هر حال آنها کشته میشدند! یا وقتی میپرسید چرا ماشینهای حمل پول ضد گلوله نیستند؟ میگفت امکانات ما در همین حد است!... در دست بررسی ست و... محتوای کلام او این بود: «همینه که هست، ما مسئولیتی نداریم.» من در آن لحظه به یاد یک دیالوگ از سریالهای مذهبی تلویزیون افتادم که میگفت: «در کوفه مرگ ارزان میفروشند!».
هنوز صدای جیغهای دیوانهوار آن دختر بچه که در پارک در اثر بیمسئولیتی مسئولین دچار برق گرفتگی و معلولیت شده بود در گوشم زنگ میزند. تجربه نشان داده وقتي فردي در مدارس، پارکها و سایر مراکز دولتی بر اثر بی لیاقتی مسئولین کشته یا مجروح میشود، هیچکس مسئولیت قبول نمیکند.
نمیدانم این به اصطلاح شایسته سالاریي که در ایران حاکم است را چه بنامم. عدهای آنرا مغرضانه به اسلام نسبت داده و با توجه به نقصهای فراوانی که دارد بدین وسیله شروع به زیر سؤال بردن مبانی اسلام میکنند. اما همانطور که در مقالهی قبلی (شايسته سالاري و اسلام ناب) ذکر شد وضعیت کنونی کشور هیچ سنخیتی با نظام شایسته سالار صدر اسلام به خصوص حکومت پیامبر (ص) و علی (ع) ندارد. من فقط میتوانم آنرا شایسته سالاری ایرانی!! بنامم، چون معادل دیگری در تاریخ برای آن وجود ندارد. البته در حکومت حضرت عثمان هم وضعیت تقریباً مشابهی حکمفرما بوده است. در آن برههی تاریخی انتخاب فرمانداران و مدیران مملکتی بر اساس لیاقت و کارامدی آنان انجام نمیگرفت؛ تنها چیزی که مهم بود وابستگی به طایفهی بنیامیه و وفادار بودن به خلیفه بود. (که معادل امروزی آن وابستگی به حزبی خاص و وفادار بودن به دولت وقت است.) گرچه گماشتگان حضرت عثمان به وی خیانت نکردند اما ناکارآمدی آنها در ادارهی مملکت، باعث نارضایتی عمومی و قیام مردم علیه وی شد. که این خود از هر خیانتی خطرناکتر است. چون عثمان تنها خلیفه ایست که با انقلاب مردمان صدر اسلام کشته میشود.
در این قسمت میخواهم به آسیبهای ناشی از شایسته سالاری ایرانی بپردازم، شاید تلنگری باشد بر آنان که میدانند و دم فرو بستهاند...
با توجه به اینکه در تمام برهههای تاریخی، از صدر اسلام گرفته تاکنون، همیشه افراد جامعالشرایط در اقلیت بودهاند، در خوشبینانهترین حالت، ترجیح افرادی با ظاهر مذهبی اما فاقد کفایت به افراد کاردان باعث میشود که اکثریت مسئولین کشور را افرادی پاک و با صداقت ولی در عین حال ناکارآمد تشکیل دهند. اما وضع از این هم بدتر میتواند باشد. در مملکت ما کسانی که نه سواد درست و حسابی دارند و نه از قدرت مدیریت کافی برخوردارند، بهترین راه رسیدن به پست و مقام (نان و نوا) را ریاکاری و تظاهر به دینداری میدانند. من افراد تارکالصلاتی را دیدهام که برای مصاحبهی استخدام، رسالهی توضیح المسائل را مثل کتاب جغرافی از بر میکنند.رئیس به اصطلاح بزرگترین بانک جهان اسلام چند هفته قبل از فرارش میتوانست حتی در مورد ریزترین احکام مستحبی سخنرانی غرایی ارائه دهد؛ اما چگونه است که الآن با پول بیتالمال و با تابعیت بیگانه به دیار کفر گریخته است؟ ! آیا این، کاردانی و دانش فراوان او بوده است که او را به مقام ریاست بزرگترین بانک جهان اسلام رسانده است؟ یا ظاهر مذهبی و انقلابی او؟ اگر به دانش و لیاقت بود، اقتصاددانهای باسواد تر و با کفایت تر از او در ایران فراوان بودند، نمیدانم شايد معیار انتخاب چیز دیگریست که در مغزهای زمینی ما نمیگنجد!!
اما زمانی اوضاع بحرانیتر میشود که همان افراد پاک اما بی کفایت به ریاست افراد ریاکار و زرنگی گماشته شوند که هدفی جز چپاول بیتالمال ندارند. این افراد پاك! زمانی متوجه خیانت زیردستان خود میشوند که ایشان با پول ملت در فرنگستان برای اهل و عیال خویش خاویار سفارش میدهند!
چند روز است كه در شهر ما يكي از ارگانها میخواهد همايش پياده روي بر گذار كند و هر روز مردم جلوي محل ثبت نام در سرماي استخوان سوز صفهای طولاني تشكيل میدهند. البته نه به خاطر ورزش و سلامتي يا شركت در يك حركت اجتماعي، بلكه فقط به خاطر بردن يك پرايد! مردم يك شهر كوچك و روستاهاي اطرافش نااميد از همه جا و به اميد بدست آوردن يك پرايد چند ميليون توماني هر روز به باجههای ثبت نام هجوم میآورند و حتي بر سر آن نزاع و درگيري هم پيش میآید.
ديدن اين صحنهها مرا به ياد طرح سهام عدالت انداخت؛ چند سال پيش هم مردم براي بدست آوردن سهمي از عدالت صفهای طويل تشكيل میدادند. راستش من خودم هم جزو آن چند ميليون ايراني بیچارهای بودم كه سهام عدالت دريافت كردند. آن زمان آقاي رئيس جمهور در تبليغات انتخاباتیاش میفرمودند اين سهام را میدهیم كه مردم بيچاره مقداري گوشت و ميوه براي خانوادهشان بخرند. اما الان اين سوال پيش میآید كه با چهل هزار توماني كه هر دو سال یکبار پرداخت میشود (يا نمیشود) روزانه چند ميلي گرم گوشت و ميوه میتوان خريد؟ آيا سهم من و امسال من از عدالت شما فقط چهل هزار تومان است؟ آيا سو استفاده كردن از شرايط مردمي كه براي نجات خويش به هر چيزي چنگ میزنند روش جوانمردانهای براي پيروزي انتخاباتي است؟ آيا اين هياهو براي هيچ نيست؟
من این مقاله را در روز عید غدیر مینویسم و میخواهم به یکی از درسهایی که از مولا علی آموختهام بپردازم. قطعاً حضرت علی از داشتن مرید گنهکاری چون من خوشحال نیست اما تمام افتخار من این است که مرادی چون علی دارم. گاهی وقتها که از دست بعضی مؤمن نمایان ریاکار تا مرز الحاد و ارتداد پیش میروم فقط یاد علی است که مرا به سوی اسلام میکشاند. آری او تمام حجت من برای مسلمانی ست. با خود میگویم او بی دلیل به اسلام ایمان نیاورده است حتماً او چیزهایی را در اسلام میدید که من نمیبینم. من همراه علی عاشق اسلامی میشوم که در آن خلیفهی مسلمین با یک یهودی در دادگاه در یک ردیف مینشیند و آخر سر هم این مرد یهودی ست که ناباورانه برنده میشود. صحنههایی که بعد از عروج مولا دیگر هیچ وقت تکرار نشد. بعضی وقتها آرزو میکنم که ای کاش مجرمی در زمان حضرت علی بودم؛ به خدا قسم، خوردن شلاق عدالت از دست مولا، شرف دارد به چریدن نان چاپلوسی. اما افسوس که وقتی شلاق عدالت در غلاف شد، زبانهای چاپلوس و ریاکار به کار میافتد...
من بغض فرو خورده ی هزاران جوان بیکار ایرانی را فریاد خواهم کرد.
اصل 28 قانون اساسی ـ هر کس حق دارد شغلی را که بدان مایل است ومخالف اسلام و مصالح عمومی و حقوق دیگران نیست برگزیند.
دولت موظف است با رعایت نیاز جامعه به مشاغل گوناگون برایهمه افراد امکان اشتغال به کار و شرایط مساوی را برای احرازمشاغل ایجاد نماید.
اصل 29 قانون اساسی ـ برخورداری از تامین اجتماعی از نظر بازنشستگی،بیکاری، پیری، از کارافتادگی، بیسرپرستی، در راهماندگی، حوادثو سوانح و نیاز به خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبتهای پزشکیبه صورت بیمه و غیره حقی است همگانی.