دبيرستان تعطيل شده بود، سال دوم دبيرستان بودم، با شتاب به مدرسه ي طلبگي ( مسجد حاج مد ابراهيم) مي رفتم. توي ذهنم درس منطق را مرور مي کردم. کتاب الکبري في المنطق که البته کتاب کوچکي بود اما پر بار و پر نکته. درست سر پيچ کوچه مدرسه- توي خيابان عباس آباد، ميان باغ ملي و سه راه ارامنه- ديدم زن خاچيک با دخترش سونيا دارند از روبرويم مي آيند. شش سال مي شد که آن ها را نديده بودم. سونيا دو سال از من بزرگتر بود. مادرش مثل بيشتر زن هاي ارمني روسري اش را پشت گردن و زير بافه ي موهاش گره زده بود. گوش هاش هم با گوشواره هاي فيروزه اي بيرون روسري سفيدش مانده بود. سونيا روسري نداشت. سلام کردم. زن خاچيک پيشاني ام را بوسيد!....
:: موضوعات مرتبط:
سياسي ,
,
:: برچسبها:
مهاجراني ,
ارامنه ,
حمريان ,